سیر تحول مدل‌های نوآوری | از فشار فناوری تا اکوسیستم‌های نوآوری باز

این مقاله به تحلیل عمیق و تاریخی سیر تحول مدل‌های نوآوری از دهه ۱۹۵۰ تا به امروز می‌پردازد. با بررسی شش نسل کلیدی نوآوری، نشان می‌دهیم که چگونه درک ما از این فرآیند از مدل‌های خطی و بسته "فشار فناوری" و "کشش بازار" به مدل‌های تعاملی و یکپارچه تکامل یافته است. مقاله سپس به تشریح پارادایم "نوآوری باز" می‌پردازد که مرزهای شرکت را برای تبادل دانش نفوذپذیر کرد و در نهایت، به مدل نوین "اکوسیستم نوآوری" می‌رسد که در آن، شرکت‌ها به عنوان ارکستراتور شبکه‌های پیچیده‌ای از بازیگران برای خلق ارزش مشترک و پایدار عمل می‌کنند. این تحلیل، یک راهنمای استراتژیک برای درک چگونگی تغییر ماهیت نوآوری از یک فعالیت داخلی به یک قابلیت اکوسیستمی است.

نوآوری

پیام یا خواسته های خود را در این قسمت بنویسید. اگر  دقیقا نمی دانید که چه چیزی می خواهید و نیاز به مشاوره دارید، کارشناسان ما با شما تماس خواهند گرفت.

 

سیر تحول مدل‌های نوآوری: از کارخانه مخفی تا میدان شهر شلوغ

نوآوری. این کلمه جادویی که در قلب هر استراتژی کسب‌وکار موفقی می‌تپد، اغلب با تصویری رمانتیک از یک لحظه "یافتم!" (Eureka) در ذهن تداعی می‌شود؛ تصویری از یک مخترع تنها در آزمایشگاهش که ناگهان به یک کشف بزرگ دست می‌یابد. اما واقعیت دنیای کسب‌وکار بسیار متفاوت و به مراتب پیچیده‌تر است. نوآوری، بیش از آنکه یک جرقه‌ی ناگهانی باشد، یک فرآیند است؛ فرآیندی که می‌توان و باید آن را مدیریت کرد. و مهم‌تر از آن، درک ما از این فرآیند در طول زمان به شکل چشمگیری تکامل یافته است.

این مقاله، سفری به اعماق سیر تحول مدل‌های نوآوری است. ما این سفر را از دوران پس از جنگ جهانی دوم آغاز می‌کنیم، زمانی که نوآوری یک خیابان یک‌طرفه از آزمایشگاه به بازار بود، و گام به گام به عصر حاضر می‌رسیم که در آن، نوآوری به یک اکوسیستم پیچیده، شبکه‌ای و باز تبدیل شده است. درک این سیر تکامل برای هر رهبر، مدیر و استراتژیستی حیاتی است، زیرا مدلی که دیروز موفقیت را تضمین می‌کرد، امروز می‌تواند دلیل شکست باشد.

اگر می‌خواهید بدانید چرا مفاهیمی مانند "نوآوری باز" (Open Innovation) و "اکوسیستم نوآوری" صرفاً کلمات مُد روز نیستند، بلکه نتیجه دهه‌ها تکامل در تفکر مدیریتی هستند، با ما همراه باشید.

نسل اول: فشار فناوری (Technology Push) - دهه ۱۹۵۰ تا اواسط ۱۹۶۰

  • پارادایم حاکم: "اگر چیز بهتری بسازیم، آن‌ها خواهند خرید."

  • زمینه تاریخی: این دوران، عصر طلایی علم و خوش‌بینی به فناوری پس از جنگ جهانی دوم بود. سرمایه‌گذاری‌های عظیم دولتی در تحقیق و توسعه (R&D) در دوران جنگ، منجر به موجی از اکتشافات علمی شده بود. شرکت‌ها این اکتشافات را به عنوان موتور اصلی رشد می‌دیدند.

  • مدل فرآیند: این مدل، یک فرآیند کاملاً خطی و یک‌طرفه بود. همه چیز از درون آزمایشگاه‌های تحقیق و توسعه شرکت آغاز می‌شد:
    تحقیقات پایه -> تحقیق و توسعه و مهندسی -> تولید -> بازاریابی و فروش

  • منطق اصلی: نوآوری محصول مستقیم سرمایه‌گذاری در R&D است. دانشمندان و مهندسان کشف می‌کنند، بخش تولید آن را می‌سازد و بخش فروش وظیفه دارد آن را به بازار عرضه کند. در این مدل، نقش بازار کاملاً منفعل است؛ بازار یک دریافت‌کننده بی‌چون‌وچرای نبوغ فناورانه شرکت در نظر گرفته می‌شود.

  • مثال کلاسیک: تولید نایلون توسط شرکت DuPont. این محصول نتیجه سال‌ها تحقیق بنیادی در شیمی پلیمرها بود و هیچ‌کس در بازار تقاضایی برای "جوراب‌های نایلونی" نداشت، زیرا چنین چیزی اصلاً وجود نداشت. DuPont آن را ساخت و سپس بازاری برایش ایجاد کرد.

  • نقاط قوت: این رویکرد می‌تواند به نوآوری‌های رادیکال و پیشگامانه‌ای منجر شود که بازارهای کاملاً جدیدی خلق می‌کنند.

  • محدودیت‌ها: این مدل به شدت پرریسک و پرهزینه است. بسیاری از اختراعات درخشان از نظر فنی، هرگز به موفقیت تجاری نرسیدند، زیرا به نیاز واقعی مشتریان پاسخ نمی‌دادند. این رویکرد، مصداق بارز "نزدیک‌بینی بازاریابی" است که در آن شرکت عاشق فناوری خود می‌شود و مشتری را فراموش می‌کند.

نسل دوم: کشش بازار (Market Pull) - اواخر دهه ۱۹۶۰ تا اوایل ۱۹۷۰

  • پارادایم حاکم: "مشتری پادشاه است؛ نیاز را پیدا کن و آن را برآورده ساز."

  • زمینه تاریخی: با افزایش رقابت و اشباع شدن برخی بازارها، شرکت‌ها دریافتند که دیگر نمی‌توانند صرفاً بر اساس توانایی‌های فنی خود محصول تولید کنند. قدرت به دست مشتریان افتاده بود و بازاریابی به عنوان یک وظیفه استراتژیک اهمیت پیدا کرد.

  • مدل فرآیند: این مدل نیز خطی بود، اما جهت آن کاملاً معکوس شده بود. همه چیز از شناسایی یک نیاز در بازار آغاز می‌شد:
    نیاز بازار -> توسعه -> تولید -> فروش

  • منطق اصلی: نوآوری باید پاسخی مستقیم به خواسته‌ها و نیازهای بیان‌شده توسط مشتریان باشد. بخش بازاریابی مسئول شناسایی این نیازهاست و R&D وظیفه دارد راه‌حلی فنی برای آن پیدا کند. در اینجا، R&D در نقش یک "پیمانکار داخلی" برای بازاریابی عمل می‌کند.

  • مثال کلاسیک: بسیاری از کالاهای تندمصرف (FMCG) از این مدل پیروی می‌کنند. برای مثال، تولید یک شوینده لباس با رایحه‌ای جدید یا بسته‌بندی بهتر، پاسخی مستقیم به تحقیقات بازار و نظرسنجی از مصرف‌کنندگان است.

  • نقاط قوت: این رویکرد ریسک شکست تجاری را به شدت کاهش می‌دهد، زیرا محصول از ابتدا بر اساس یک نیاز تأییدشده ساخته می‌شود. این مدل به نوآوری‌های تدریجی (Incremental Innovations) و بهبود مستمر منجر می‌شود.

  • محدودیت‌ها: بزرگترین ضعف این مدل، ناتوانی آن در ایجاد نوآوری‌های رادیکال است. همان‌طور که هنری فورد به درستی (شاید به صورت نقل‌قول) گفته بود: "اگر از مردم می‌پرسیدم چه می‌خواهند، آن‌ها اسب‌های سریع‌تری می‌خواستند." مشتریان اغلب نمی‌توانند نیازهایی را که از وجودشان بی‌خبرند، بیان کنند. اتکای صرف به کشش بازار، شرکت را در دام نوآوری‌های جزئی و قابل پیش‌بینی حبس می‌کند و آن را در برابر نوآوری‌های مخرب آسیب‌پذیر می‌سازد.

نسل سوم: مدل زنجیره‌ای-پیوندی یا کوپلینگ (Coupling Model) - اواخر دهه ۱۹۷۰ تا اواسط ۱۹۸۰

  • پارادایم حاکم: "نوآوری یک بازی پینگ‌پنگ بین فناوری و بازار است."

  • زمینه تاریخی: محققان و مدیران دریافتند که دوگانگی "فشار فناوری در مقابل کشش بازار" یک دوگانگی غلط است. نوآوری موفق، حاصل یک تعامل پویا بین این دو نیروست.

  • مدل فرآیند: این مدل برای اولین بار از تفکر خطی فاصله گرفت و یک رویکرد تعاملی و چرخه‌ای (Interactive and Cyclical) را معرفی کرد. در این مدل، بخش‌های مختلف سازمان (R&D، بازاریابی، تولید) در یک فرآیند با حلقه‌های بازخورد (Feedback Loops) با یکدیگر در ارتباط هستند.
    [علم و فناوری] <-> [نیاز بازار]
    ^
    [توسعه -> تولید -> فروش]

  • منطق اصلی: نوآوری یک فرآیند متوازن است که در آن، فرصت‌های فناورانه و نیازهای بازار به طور همزمان مورد توجه قرار می‌گیرند. این مدل بر اهمیت ارتباطات بین‌بخشی تأکید می‌کند. R&D باید از نیازهای بازار آگاه باشد و بازاریابی باید از قابلیت‌های فناورانه شرکت مطلع باشد.

  • مثال کلاسیک: توسعه واکمن سونی (Sony Walkman). این محصول ترکیبی هوشمندانه از فناوری موجود (ضبط صوت‌های کوچک و هدفون‌های سبک) برای پاسخ به یک نیاز نهفته در بازار (گوش دادن به موسیقی شخصی در حین حرکت) بود. این ایده نه صرفاً از آزمایشگاه و نه صرفاً از تحقیقات بازار، بلکه از تعامل این دو نشأت گرفت.

  • نقاط قوت: این مدل بسیار واقع‌گرایانه‌تر از دو نسل قبلی است و بر اهمیت همکاری داخلی تأکید می‌کند. این رویکرد می‌تواند هم به نوآوری‌های تدریجی و هم رادیکال منجر شود.

  • محدودیت‌ها: با اینکه این مدل از نظر مفهومی یک پیشرفت بزرگ بود، اما همچنان فرآیند را به صورت ترتیبی (Sequential) می‌دید. یعنی یک فاز باید تمام می‌شد تا فاز بعدی آغاز شود. این امر در دنیایی که سرعت به یک مزیت رقابتی تبدیل می‌شد، یک گلوگاه بزرگ بود.

نسل چهارم: مدل یکپارچه (Integrated Model) - اواسط دهه ۱۹۸۰ تا اواسط ۱۹۹۰

  • پارادایم حاکم: "سرعت همه چیز است. بیایید دیوارها را خراب کنیم و با هم کار کنیم."

  • زمینه تاریخی: این دوره، عصر ظهور شرکت‌های ژاپنی (به ویژه در صنعت خودروسازی و الکترونیک) به عنوان قدرت‌های جهانی بود. مزیت رقابتی اصلی آن‌ها، توانایی در توسعه محصولات باکیفیت در زمانی بسیار کوتاه‌تر از رقبای غربی بود.

  • مدل فرآیند: این مدل بر یکپارچه‌سازی و موازی‌سازی فرآیند نوآوری تأکید دارد. به جای یک فرآیند ترتیبی (مانند مسابقه دو امدادی)، این مدل شبیه به یک بازی راگبی است که در آن تمام اعضای تیم با هم به سمت جلو حرکت می‌کنند.

  • مفاهیم کلیدی:

    • تیم‌های چندوظیفه‌ای (Cross-functional Teams): متخصصانی از R&D، مهندسی، تولید، بازاریابی و حتی تأمین‌کنندگان از همان ابتدای پروژه در کنار هم کار می‌کنند.

    • مهندسی همزمان (Concurrent Engineering): به جای اینکه منتظر بمانیم طراحی محصول تمام شود تا مهندسی تولید آغاز گردد، این فعالیت‌ها به صورت موازی و همزمان انجام می‌شوند.

    • یکپارچه‌سازی با تأمین‌کنندگان (Supplier Integration): تأمین‌کنندگان کلیدی از مراحل اولیه طراحی در فرآیند مشارکت داده می‌شوند تا از تخصص آن‌ها استفاده شده و مشکلات تولید در آینده به حداقل برسد.

  • مثال کلاسیک: فرآیند توسعه محصول در شرکت‌هایی مانند هوندا و تویوتا در دهه ۱۹۸۰ که توانستند زمان عرضه خودروی جدید به بازار را به نصف رقبای آمریکایی و اروپایی خود کاهش دهند.

  • نقاط قوت: کاهش چشمگیر زمان توسعه محصول (Time-to-Market)، افزایش کیفیت (با شناسایی مشکلات در مراحل اولیه) و بهبود ارتباطات داخلی.

  • محدودیت‌ها: اجرای این مدل نیازمند تغییرات فرهنگی عمیق در سازمان و شکستن سیلوهای وظیفه‌ای است که می‌تواند بسیار چالش‌برانگیز باشد.

نسل پنجم: مدل شبکه‌ای و نوآوری باز (Network & Open Innovation Model) - اواسط دهه ۱۹۹۰ تا اواخر ۲۰۰۰

  • پارادایم حاکم: "باهوش‌ترین افراد همیشه برای ما کار نمی‌کنند. بیایید از نبوغ جهان استفاده کنیم."

  • زمینه تاریخی: ظهور اینترنت و فناوری‌های ارتباطی، جهان را به یک دهکده جهانی تبدیل کرد. شرکت‌ها دریافتند که دیگر نمی‌توانند تنها به منابع داخلی خود برای نوآوری تکیه کنند. دانش به طور گسترده‌ای توزیع شده بود.

  • مدل فرآیند: این مدل، مرزهای شرکت را نفوذپذیر (Porous) می‌داند. نوآوری دیگر یک فرآیند کاملاً داخلی نیست، بلکه حاصل تعامل با یک شبکه گسترده از بازیگران خارجی است.

  • مفهوم کلیدی: نوآوری باز (Open Innovation)، اصطلاحی که توسط هنری چسبرو (Henry Chesbrough) رایج شد، هسته اصلی این نسل است. نوآوری باز یعنی "استفاده هدفمند از جریان‌های ورودی و خروجی دانش برای شتاب بخشیدن به نوآوری داخلی و گسترش بازارهای خارجی برای استفاده از نوآوری". این مفهوم دو جنبه دارد:

    1. نوآوری باز ورودی (Inbound): وارد کردن دانش، فناوری و ایده‌ها از منابع خارجی (دانشگاه‌ها، استارتاپ‌ها، مخترعان فردی، حتی رقبا).

    2. نوآوری باز خروجی (Outbound): اجازه دادن به ایده‌ها و فناوری‌های داخلی که استفاده نمی‌شوند تا از طریق فروش لایسنس، سرمایه‌گذاری مشترک یا اسپین‌آف، در خارج از شرکت به ارزش تجاری برسند.

  • مثال کلاسیک: برنامه "Connect + Develop" شرکت Procter & Gamble (P&G). این شرکت اعلام کرد که می‌خواهد ۵۰ درصد از نوآوری‌های خود را از منابع خارجی تأمین کند. این برنامه منجر به موفقیت محصولاتی مانند مسواک برقی SpinBrush (که ایده‌اش از یک کارآفرین کوچک خریداری شد) گردید.

  • نقاط قوت: دسترسی به پایگاه دانش و استعداد بسیار گسترده‌تر، کاهش هزینه‌ها و ریسک R&D داخلی، و افزایش سرعت نوآوری.

  • محدودیت‌ها: مدیریت مالکیت معنوی (IP) بسیار پیچیده‌تر می‌شود. همچنین، این رویکرد نیازمند ایجاد یک فرهنگ سازمانی باز و مبتنی بر اعتماد است که پذیرای ایده‌های خارجی باشد (مبارزه با سندروم "اینجا اختراع نشده است" - Not Invented Here).

نسل ششم: اکوسیستم نوآوری و پایداری (Innovation Ecosystems & Sustainability) - از ۲۰۱۰ به بعد

  • پارادایم حاکم: "ما تنها یک بازیگر در یک شبکه پیچیده هستیم. موفقیت ما به سلامت کل اکوسیستم بستگی دارد."

  • زمینه تاریخی: دنیای امروز با پلتفرم‌های دیجیتال، اقتصاد اشتراکی، و چالش‌های بزرگ جهانی مانند تغییرات اقلیمی و نابرابری اجتماعی تعریف می‌شود. نوآوری دیگر صرفاً یک فعالیت تجاری نیست، بلکه یک مسئولیت اجتماعی نیز هست.

  • مدل فرآیند: این مدل، فراتر از شبکه‌های ساده، بر مفهوم اکوسیستم نوآوری (Innovation Ecosystem) تمرکز دارد. اکوسیستم، مجموعه‌ای پیچیده و پویا از بازیگران (شرکت‌ها، استارتاپ‌ها، دانشگاه‌ها، دولت، مشتریان، سرمایه‌گذاران) است که به صورت رقابتی و همکاری‌جویانه برای خلق ارزش با یکدیگر در تعامل هستند.

  • مفاهیم کلیدی:

    • نوآوری مبتنی بر پلتفرم (Platform-based Innovation): شرکت‌هایی مانند اپل و گوگل، به جای تولید تمام محصولات، پلتفرم‌هایی (مانند iOS App Store یا Android) ایجاد می‌کنند که به هزاران توسعه‌دهنده دیگر اجازه می‌دهد بر روی آن نوآوری کنند. در اینجا، شرکت نقش "ارکستراتور" اکوسیستم را ایفا می‌کند.

    • نوآوری کاربر-محور (User-driven Innovation): کاربران از مصرف‌کنندگان منفعل به خالقان فعال ارزش (Co-creators) تبدیل می‌شوند. شرکت‌ها با ایجاد ابزارها و جوامع آنلاین، به کاربران اجازه می‌دهند تا در طراحی و بهبود محصولات مشارکت کنند (مانند LEGO Ideas).

    • نوآوری پایدار و هدفمند (Sustainable & Purpose-driven Innovation): نوآوری نه تنها باید سودآور باشد، بلکه باید به حل مشکلات اجتماعی و زیست‌محیطی نیز کمک کند. مفاهیمی مانند اقتصاد چرخشی (Circular Economy) و معیارهای ESG (محیط‌زیستی، اجتماعی و حاکمیتی) به هسته اصلی استراتژی نوآوری تبدیل می‌شوند.

  • مثال کلاسیک: اکوسیستم اپلیکیشن‌های موبایل اپل. موفقیت آیفون تنها به دلیل سخت‌افزار آن نیست، بلکه به خاطر اکوسیستم عظیمی از توسعه‌دهندگان اپلیکیشن است که به طور مداوم برای کاربران ارزش جدید خلق می‌کنند.

  • نقاط قوت: این مدل می‌تواند به نوآوری‌های سیستمیک و مقیاس‌پذیر منجر شود و تاب‌آوری بالایی در برابر تغییرات دارد. همچنین، با نیازهای نسل جدید مصرف‌کنندگان و کارکنان که به دنبال هدفمندی هستند، همسو است.

  • محدودیت‌ها: مدیریت یک اکوسیستم بسیار پیچیده‌تر از مدیریت یک شرکت یا حتی یک شبکه است. نیازمند مهارت‌های رهبری جدیدی مانند نفوذ، دیپلماسی و حاکمیت بر پلتفرم است.

نتیجه‌گیری: از قلعه نفوذناپذیر تا میدان شهر پرجنب‌وجوش

سیر تحول مدل‌های نوآوری، داستانی شگفت‌انگیز از گشودگی و اتصال است. ما این سفر را از تصویری از نوآوری به مثابه یک قلعه نفوذناپذیر آغاز کردیم؛ جایی که تمام دانش و اسرار در آزمایشگاه‌های مخفی R&D نگهداری می‌شد (نسل اول). سپس، دروازه‌های قلعه برای شنیدن صدای مشتریان باز شد (نسل دوم). پس از آن، دیوارهای داخلی قلعه برای همکاری بین بخش‌های مختلف فرو ریخت (نسل سوم و چهارم). در ادامه، پل‌های متعددی از قلعه به دنیای بیرون کشیده شد تا دانش بتواند آزادانه در جریان باشد (نسل پنجم).

و امروز، ما به تصویری از نوآوری به مثابه یک میدان شهر پرجنب‌وجوش رسیده‌ایم. دیگر یک قلعه مرکزی وجود ندارد. در عوض، یک فضای باز و پویا وجود دارد که در آن بازیگران مختلف گرد هم می‌آیند، ایده‌ها را مبادله می‌کنند، با هم همکاری می‌کنند و ارزش جدیدی خلق می‌نمایند. نقش شرکت‌های پیشرو از "پادشاه قلعه" به "معمار و شهردار این میدان شهر" تغییر کرده است.

درک این سیر تکامل به رهبران امروزی می‌آموزد که نوآوری دیگر یک انتخاب نیست، بلکه یک ضرورت برای بقاست؛ و مدیریت آن، نه با کنترل و پنهان‌کاری، بلکه با گشودگی، همکاری و ارکستراسیون هوشمندانه یک اکوسیستم پویا امکان‌پذیر است.

 

 

سوالات متداول سیر تحول مدل‌های نوآوری | از فشار فناوری تا اکوسیستم‌های نوآوری باز

هیچ مدل واحدی "بهترین" نیست. شرکت‌های موفق امروزی اغلب از ترکیبی از این مدل‌ها به صورت یک پورتفولیو استفاده می‌کنند. انتخاب مدل مناسب به عوامل متعددی بستگی دارد:

صنعت: یک شرکت داروسازی برای کشف داروهای جدید، همچنان به شدت به "فشار فناوری" (R&D سنگین) متکی است، اما برای توسعه اپلیکیشن‌های سلامت دیجیتال، از "نوآوری باز" و همکاری با استارتاپ‌ها استفاده می‌کند.

نوع نوآوری: برای بهبود تدریجی یک محصول موجود، مدل "کشش بازار" (گوش دادن به بازخورد مشتری) بسیار کارآمد است. اما برای ایجاد یک بازار کاملاً جدید، ترکیبی از "فشار فناوری" و "مدل کوپلینگ" ضروری است.

مرحله عمر شرکت: یک استارتاپ ممکن است با مدل "کشش بازار" (حل یک مشکل مشخص) شروع کند، در حالی که یک شرکت بزرگ و بالغ باید یک "اکوسیستم نوآوری" را مدیریت کند.
بهترین رویکرد، درک تمام این مدل‌ها و استفاده هوشمندانه از آن‌ها بر اساس اهداف استراتژیک مشخص است.
این یک تمایز کلیدی است. "نوآوری باز" یک فلسفه یا استراتژی است که بر جریان دانش ورودی و خروجی از مرزهای شرکت تأکید دارد. این می‌تواند شامل همکاری‌های دوجانبه (مانند همکاری P&G با یک مخترع) یا خرید یک فناوری باشد.
"اکوسیستم نوآوری" یک ساختار یا محیط پیچیده‌تر است. در اینجا، تمرکز بر روی مدیریت یک شبکه چندجانبه از بازیگران است که به طور مداوم با هم در تعامل هستند. در یک اکوسیستم، ارزش به صورت مشترک خلق می‌شود و موفقیت یک بازیگر به سلامت کل سیستم وابسته است. رهبری در یک اکوسیستم، بیشتر شبیه به ارکستراسیون و حاکمیت بر پلتفرم است تا مدیریت قراردادهای دوجانبه. به طور خلاصه، نوآوری باز می‌تواند در دل یک اکوسیستم اتفاق بیفتد، اما اکوسیستم مفهومی وسیع‌تر و سیستمیک‌تر است.
شرکت‌های کوچک و متوسط حتی می‌توانند از مدل‌های نوین چابک‌تر از شرکت‌های بزرگ استفاده کنند. چند راهکار عملی:

استفاده از پلتفرم‌های نوآوری باز: پلتفرم‌هایی مانند InnoCentive به شما اجازه می‌دهند تا چالش‌های فنی خود را در معرض دید هزاران متخصص در سراسر جهان قرار دهید و برای بهترین راه‌حل جایزه تعیین کنید.

همکاری با دانشگاه‌ها: با مراکز تحقیقاتی و دانشجویان در دانشگاه‌های محلی برای پروژه‌های مشترک همکاری کنید. این یک راه عالی برای دسترسی به استعدادها و دانش روز با هزینه کم است.

ایجاد یک جامعه کاربری: مشتریان خود را در فرآیند طراحی و بهبود محصول درگیر کنید. از رسانه‌های اجتماعی و ابزارهای آنلاین برای جمع‌آوری بازخورد و ایده‌های جدید استفاده کنید (نوآوری کاربر-محور).

مشارکت در شتاب‌دهنده‌ها و فضاهای کار اشتراکی: حضور در این محیط‌ها شما را در قلب یک اکوسیستم کوچک قرار می‌دهد و فرصت‌های بی‌نظیری برای همکاری با استارتاپ‌ها و متخصصان دیگر فراهم می‌کند.
نکته کلیدی برای SMEها، پذیرش این ذهنیت است که برای نوآوری نیازی نیست تمام منابع را در داخل خود داشته باشند.
افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.